مامانم تلفنو قطع کرده بود
پرسیدم چی شده؟
و چه دردمندانه گفت «آقاجان مُرده» .
سعی کردم تصور کنم . پدربزرگ پیرم مرده بود؟
همونی که میرفتیم خونش با صدای کلفت شده بر اثر پیریش باهامون صحبت میکرد ؟
آره همون بود .
جلو رفتم و مامانم همونطور کج منو تو بغل گرفت و من هنوز به پدر بزرگم فکر می کردم .
صدای گریۀ مامانم بلند شد و من همونطور ساکت بودم
رسول از صدای بلند گریۀ مامانم بیدار شد و با همون چهره خواب آلود و در حالی که با یک چشم به طرفمون نگاه میکرد پرسید چی شده؟ منم فقط باانگشت اشاره دستم باهاش صحبت کردم که : هیس!
گریه مامانم تموم شد و جواب رسولو داد . طفلک رسولم دیگه سر به بالش نبرد .
سرجام برگشتم و دراز کشیدم . پتو رو روم کشیدم . دستامو روی شکمم گذاشته بودم . تپش تند قلبمو حس میکردم . معدمم نبض میزد
و بالاخره اشکم سرازیر شد .
برای بابام نوشتم : « بابا جان تسلیت میگمما رو هم در غمت شریک بدون »
یک ساعت بعد که اومد پف کرده بود از شدت گریه
با مامانم و رسول هم زمان بغلش کرده بودیم و اون چیزی نمی گفت .
برای پدر تو دارم چای ریختم .
خطاب به مامانم گفت « لباس برام آماده کن برم غسل مس میت کنم » و چقدر با این حرف ، فوت پدر بزرگ قابل لمس شد
رفتم تو اتاق ، لباساشو برداشتم و رو جالباسی رخت کن حموم گذاشتم
برگشتم به اتاق و خودمو مشغول تا کردن لباسا نشون دادم .
صدای بابامو که از شدت گریه بم تر شده بود می شنیدم :
« تا صبح گفت : ا. غذا خوردی ؟ » (ا.=اسم بابام)
گوشامو تیز کردم تا بهتر بشنوم .
- صبح سر نماز بودم ، سرماخورده بود ، خس خس سینه شو میشنیدم . یهو صداش قطع شد خوشحال شدم با خودم گفتم چون از دیشب بیدار بوده الان خس خسش خوب شد . وقتی نمازمو تموم کردم رفتم سراغش بهش دست زدم دیدم دستاش سرده . به سر و گردنش دست زدم ، هنوز گرم بود .
تنفس مصنوعی بهش دادم ولی احیا نشد ، برنگشت .
همینجور گریه میکرد و می گفت .
و ما هم برای بار چندم توی دلمون خالی شد که : بی پدربزرگ شدیم.
راستی پدرم قبلنا مربی هلال احمر بود .
همسرم زنگ زد و به همه تسلیت گفت و ازم خواست خودمو اذیت نکنم .
و من بعد از تسلیتش بیشتر باور کردم کسی رو از دست دادم که حضورش و وجودش دیگه هرگز تکرار نمیشه . کسی که وجودم به واسطۀ وجودش شکل گرفت .
انگار گر گرفتم و اشک ها ریختم
وقتی یک ساعت بعد کمی خوابیدم توی خوابم همش بی قرار بودم و زار میزدم
و چه قدر تو این چند سال افکار و روحیات من در عالم رؤیا جلوه گر بود
به یاد خوابی که چند ماه پیش برای پدربزرگم دیده بودم افتادم .
درباره این سایت